حیف از آن عمر ...
دیشب بهش گفتم:
یک عید نوروز آمدی و در زندگی ام خانه کردی
یک عید نوروز رفتی و همان خانه را ویران کردی
شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم
دیشب بهش گفتم:
یک عید نوروز آمدی و در زندگی ام خانه کردی
یک عید نوروز رفتی و همان خانه را ویران کردی
شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم
قرار بود اینجا شرح انتظار روزهایی را که برای وصال میکشم بنویسم ، فکر میکنم دیگر مجالی برای انتظار نخواهد بود ، وصال را به فراغ ابدی بدل خواهم کرد .
چرا نام اینجا را تغییر نمیدهم؟
شاید هنوز جوانه امید در دلم خشکیده نشده باشد اما دلیل مهم تر میتواند آن باشد که از تاریخ خجالت میکشم . از اینکه چند صباحی از بنای این ویران خانه نگذشته باشد و باید به همین زودی نام و ماهیتش را تغییر بدهم ...
روزی که هردوی اینها تغییر کنند خیلی دور نیست ...
انتظار ،سخت ، تلخ و مرگ آور است . هیچ چیز راجع به آن شیرین نیست و افسانه هایی که نشان میدهند انتظار میتواند شیرین هم باشد ،چیزی جز افسانه نیستند .
مادری که ۹ ماه درد آورش را انتظار شیرین می نامد تنها برای تسکین دردش ، واژه شیرین را در کنار انتظار می نهد ، همچون من که اینجا و واژه های طفل معصوم را قربانی تسکین دردم میکنم !